Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «عصر ایران»
2024-05-09@02:34:21 GMT

رضا براهنی؛ مختلف‌الاضلاع نقد، زبان، شعر و سیاست

تاریخ انتشار: ۱۵ فروردین ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۴۷۰۷۶۴۰

رضا براهنی؛ مختلف‌الاضلاع نقد، زبان، شعر و سیاست

    عصر ایران؛ مهرداد خدیر- درگذشت دکتر رضا براهنی- نویسنده، مترجم، شاعرو مهم‌ترین وجه اعتبار و اشتهار: پایه‌گذار نقد مدرن ادبی- در میانۀ تعطیلات نوروزی مجال نوشتن دربارۀ او را در ساعاتی پس از انتشار خبر نداد.

   به دو سبب: نخست این‌که در سفر امکان تمرکز لازم فراهم نبود و بیم آن داشتم حق مطلب ادا نشود چرا که داستان، فراتر از آن است که بگویی نویسنده و شاعری دور از وطن و در کهن‌سالی و در پی یک دورۀ سختِ ابتلا به فراموشی چشم از جهان بست که یک مختلف‌الاضلاع بود و دوم از آن رو که قصد داشتم بخش‌هایی از نوشته‌های خود او و فرزندش - اکتای- را نقل کنم در حالی که مجلات در تهران بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


   چرا که خواندنی‌ترین و حسی‌ترین نوشته دربارۀ رضا براهنی بی‌گمان روایت فرزند سینماگر او - اکتای براهنی- است که چهار سال و چهار ماه پیش - دی 96- در ماهنامۀ «تجربه» به چاپ رسید.

    همان شماره که جلد هم به تصویر رضا براهنی اختصاص دارد با طرحی زیبا از بزرگهمر حسین‌پور. (در مجلات نوروزی 1401 البته بزرگمهر حسین‌پور را چندان پرکار ندیدیم و امضای هادی حیدری بود پای طرح تصاویر فروغ فرخ‌زاد، ابوالحسن بنی‌صدر و حسین بشیریه در جلد اندیشۀ پویا، آگاهی‌نو و سیاست‌نامه):


   «با مادر و برادرانم از فرودگاه به خانه می‌رویم. پدرم روی صندلی چرخ‌دار نشسته، من می‌روم جلوش و می‌ایستم. پدرم به من نگاه غریبانه‌ای می‌کند. من به او نگاه می‌کنم.

   مادرم جلو می‌آید. باز هم شیطنت او ادامه دارد: " اگه گفتی کیه؟". پدرم می‌گوید: "می‌شناسم" و مادرم می‌گوید: بگو. پدرم می‌گوید: "فکر می‌کنم از همسایه‌های قدیم‌مون باشه". گریه را قورت می‌دهم و کلاه از سر برمی‌دارم. اشک به چشم دارم.

    یک دفعه پدرم نگاهی سر از شوق می‌کند. انگار چیزی به یادش آمده. سعی می‌کند به یاد بیاورد و ناگهان به من اشاره می‌کند و جملۀ عجیبی می‌گوید: "آه، ساناز! این که رضا براهنی‌یه!" طوری این جمله را ادا می کند که انگار خودش هیچ‌کس نیست و یک طرفدار رضا براهنی است و حالا یک دفعه رضا براهنی به خانۀ او آمده است و ما ساکن گذشته‌ایم. او تنها مادرم را درست و دقیق می‌شناسد. این قدرت عشق است یا ایمان؟ معلوم نیست.

   مادرم مثل کودکی با او برخورد می کند. نازش را می‌کشد. وقتی وارد اناق می‌شود سر به سرش می‌گذارد و پدرم را می‌بوسد و پدرم می‌گوید: "تو رو خدا یکی دیگه!" در آن لحظۀ بخصوص این مادر است که محکم می‌گوید: "بابا پسرته! اکتای. از ایران اومده کانادا تا تو رو ببینه. پسرت!". پدرم اشک می ریزد. من به پاهاش زیر ویلچر می‌افتم و گریه می‌کنم. مادرم گریه می‌کند. همه گریه می‌کنیم. حالا من رضا براهنی هستم و او پیرمردی روی ویلچر.»


   نویسنده، منتقد، مترجم، شاعر و فعال سیاسی پیش از انقلاب که به زندان هم افتاد و اعتراف اجباری را با افشای شکنجه در زندان‌ها جبران کرد در سال‌های آخر عمر فراموشی گرفت وبرخی اظهارنظرهای ویرایش نشده در این سال‌ها را باید به همین حساب منظور کرد اما در 1401 خورشیدی درگذشت در حالی که چه بسا 25 سالی قبل تر نسخۀ او را سعید امامی می‌پیچید هم او که خود در 1378 از دنیا رفت.


   در روزهایی که رضا براهنی درگذشت علیِ رضاقلی نویسندۀ «جامعه‌شناسی نخبه‌کُشی» هم درگذشت و مردمان در قاب تلویزیون دیدند که علی دایی به عنوان نمایندۀ فوتبال ایران در قرعه‌کشی جام جهانی فوتبال شرکت می‌کند اما در کشور خود مجال فعالیت در فوتبال را ندارد. مجری جوان هم که نخواست یا نتوانست یا اجازه نداشت با او گفت‌و‌گو کند و تنها عبارت "علی دایی عزیز" را بر زبان می‌آورد به جای یک رانده شدۀ دیگر نشسته است.

  این اشارات برای آن است که بگویم وقتی علی دایی و عادل فردوسی‌پور غیر سیاسی از فوتبال و رسانه رانده شده‌اند رانده شدن رضا براهنی با کله‌ای که به واقع بوی قورمه سبزی می‌داد جای شگفتی نداشت هر چند که در کانادا رییس انجمن قلم این کشور شد چون انگلیسی را در حد انگلیسی‌دانان می‌نوشت و بر پارسی‌نویسی او چون زبان مادری‌اش نبود برخی خرده می‌گرفتند اما در انگلیسی چون ادبیان این زبان بود.

  رضا براهنی منتقد جمهوری اسلامی اما هوادار انقلاب 57 بود و با این که یکی از اهداف قتل های زنجیره‌ای در دهۀ 70 بود و ناچار از جلای وطن شد سلطنت طلبان و براندازان به او تاختند چون ضد سلطنت بود و در «ظل‌الله» و رمان «رازهای سرزمین من» مناسبات سلطنتی را به سخره گرفته است.

  شاید اگر در دهۀ 50 بازداشت نمی‌شد و برای واداشتن او به اعتراف آن‌قدر تحت فشار قرار نمی‌گرفت پس از مهاجرت تمام همت خود را صرف افشای نقض حقوق بشر در زندان های شاه نمی‌کرد.

   او البته بعد از انقلاب هم به زندان افتاد اما شهرت او به خاطر نوشته‌های او در دورۀ زندان رژیم شاه است؛ آن قدر که جوایز متعدد روزنامه‌نگاری و حقوق بشر گرفت و شاه در گقت‌و‌گو با خبرنگاران خارجی به نام او حساسیت نشان می‌داد. یک روشنفکر اهل قلم با تسلط به زبان انگلیسی و در حد استادی دانشگاه و تخصص در نقد ادبی که از بالاترین مهارت‌ها در جهان ادبیات است و در ایران به نام فرزانۀ یگانه‌ای چون عبدالحسین زرین‌کوب سند خورده بود، تبلیغات رژیم دربارۀ توسعه و پیشرفت را به سخره می‌گرفت و کار به جایی رسید که شاه در یکی از مصاحبه ها برای تخریب او گفت: اصلا آدم خودمان بود منتها چون رضایت او جلب نشد علیه ما صحبت می‌کند! -[ این جملۀ اخیر را قبلا نخوانده بودم و در سخنان دکتر سروش دربارۀ دکتر براهنی شنیدم.]

  هر چند که اگر هم به فرض چنین بود - که نبود- از فضیلت او می‌کاست و برای دستگاه ساواک افتخاری به حساب نمی‌آمد.
رضا براهنی البته شاعر هم بود اما نه مثل شاملو که شعر مهم ترین وجه او باشد.

  فرزام حسینی مهر پارسال در تخصصی ترین مجلۀ شعر (وزن دنیا) از دکتر براهنی به عنوان «مناقشه برانگیزترین چهرۀ شعر معاصر ایران در دهه 70 خورشیدی» یاد کرد و نوشت:

   «‌در دهۀ 40 رضا براهنی 5 دفتر شعر منتنشر کرد اما آن قدر که نقدهای او بر شعر فارسی تأثر گذاشت شعر او خوانده نشد. زبان ضد شعر او در مجموعۀ «ظل الله» در دهۀ 50 و «اسماعیل» در دهۀ 60 جنجال برانگیخت اما «خطاب به پروانه‌ها» با مؤخرۀ «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» در سال 74 از فصل متفاوت و تازه ای در شعر او خبر می داد و چند سال بعد هم کارگاهی ادبی در زیر زمین خانه‌اش دربارۀ شعر و قصه و نظریۀ ادبی برگزار می‌کرد.»

   استاد رانده شده از دانشگاه در زیر زمین خانه کارگاه ادبی برگزار می‌کند اما در خیابان می‌ترسیده که بلایی بر سر او بیاید و ترک وطن می‌کند و در قاره‌ای دیگر دوباره می‌شکوفد تا 20 سالی بعدتر به ورطۀ فراموشی بیفتد.

  در این چند روز اما آن قدر که برخی رسانه های برانداز سعی در تخطئۀ او داشتند در داخل و اصول‌گرایان رادیکال کاری با او نداشتند و خبر درگذشت را با معرفی آثار مهم منتشر کردند.



   رضا براهنی در «خاطرات زندان» می‌نویسد: « مرا 20 شهریور 1352 از وسط خیابان ربودند و رفتیم به خانه‌ام. آن جا ظرف یک ساعت همه چیز را زیرو رو و تکه‌تکه کردند، بعد کشان‌کشان از پله ها بردندم پایین و جاگیر شدیم توی ماشینی. دو نفر جلو نشستند و دو نفر دیگر هر کدام یک طرفم. تقریبا نیم ساعتی توی ماشین بودیم . مسیرمان به سمت مرکز شهر بود. این را می‌توانم بگویم چون سرپایینی می‌رفتیم و با این که چشم‌بند به من زده بودند مشخص بود که داریم سرپایینی می‌رویم. بردند به زندانی که بعدا فهمیدم " کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری" ساواک است و یکی از چند چند جایی که در تهران شکنجه‌گاه زندانیان بود. قصۀ دستگیری و شکنجۀ روز نخست را در مقدمۀ "ظل‌الله" آورده‌ام و اینجا خاطرات باقی روزها را می‌آورم»:

 
  -«از بازجو می‌پرسم می شه بفرمایید اسم شما چیه؟ می‌گوید: اینجا ما سؤال می‌کنیم جواب نمی‌دهیم... بعدتر اسم او را می‌فهمم. سربازجوست و مشهور به دکتر مصطفوی. همۀ بازجوها و شکنجه‌گرها به خودشان می‌گویند دکتر و گاهی هم مهندس. کاربلدهایی حرفه‌ای‌اند.»

  روایت او در «خاطرات زندان» به قدری تکان‌دهنده است که به رغم نثر روان و سرراست آن در پایان هر بند باید کمی درنگ کنی چون نفس‌گیر است.

   
  یک‌جا بازجو از براهنی می‌پرسد: در آمریکا چه می‌کردی و وقتی پاسخ می‌دهد ادبیات درس می‌دادم، بازجو سؤال می‌کند ادبیات فارسی را به آمریکایی‌ها درس می‌دادی؟ براهنی می‌گوید: ادبیات فارسی نه، دکتری من در ادبیات انگلیسی است و ادبیات انگلیسی درس می‌دادم و بازجو می‌گوید: دروغ می‌گویی. تو به آمریکایی‌های انگلیسی زبان، ادبیات انگلیسی درس می‌دادی؟!

  براهنی توضیح می‌دهد دانستن زبان به معنی آشنایی با ادبیات آن زبان نیست. همچنان که به فارسی‌زبان‌ها هم ادبیات فارسی درس می‌دهند و من در آمریکا ادبیات انگلیسی درس می‌دادم و شروع می کنند با انگلیسی دست و پا شکسته با او انگلیسی صحبت کردن تا ببینند بلد است یا نه!


   بازتاب مردمی بازداشت رضا براهنی قطعا مانند دکتر شریعتی نبود اما بر خلاف شریعتی که پس از خروج از ایران چندان سر و صدا نکرد براهنی برای آن که تمام شایعات مربوط به کوتاه آمدن و اعتراف اجباری را خنثی کند توجه جهان به زندان‌ها و وضع حقوق بشر در ایران را برانگیخت تا بعدها یکی از سران رژیم پهلوی در خاطرات خود بنویسد:

   "آن قدر سرگرم امثال شریعتی و براهنی روشنفکر بودیم که از روحانیون و مذهبی‌ها غفلت کردیم و هر چه فکر می‌کنم نمی‌فهمم چه اصراری بود امثال گلسرخی و براهنی را بگیرند تا ثابت کنند مخالفان با کمونیست‌ها سر وسِر دارند."

  براهنی قلم بسیار تند و تیزی داشت و یکی از مقاله‌نویسان حرفه‌ای مطبوعات و روزنامه‌نگاری توانا هم به شمار می‌آمد چندان که تا نام او را می‌شنوم به یاد مقالۀ بسیار مشهور روزنامۀ کیهان در سال 58 با این تیتر می‌افتم: «‌آقای قطب‌زاده! عشق، عاشقان را جام‌جم شما را»...

منبع: عصر ایران

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۷۰۷۶۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تمرکز نشر صاد بر انتشار داستان‌هایی با روایت ایرانی است

میرشمس‌الدین فلاح هاشمی مدیرعامل نشر صاد در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی آنا درباره برنامه‌ها و فعالیت‌های این نشر گفت: نشر صاد وارد چهارمین سال فعالیتش شده و با توجه به اهداف اصلی این نشر بر چند نکته مهم تمرکز خواهد داشت که بعضی از قبل بوده و بعضی هم جدید هستند.

وی افزود: تمرکز اصلی ما همچنان مثل سال‌های قبل کشف و پرورش استعداد و تربیت نویسنده است تا بتوانیم سهم مهمی درفضای فرهنگی و ادبیات داستانی کشور داشته باشیم و نویسنده‌هایی تربیت کنیم که در آینده علم ادبیات داستانی را برافراشته نگه دارند و در همین راستا ما هر سال جشنواره‌ای به نام خودنویس را برگزار می‌کنیم و با آموزه‌هایی که تعیین می‌کنیم به کشف نویسنده‌های با استعداد می‌پردازیم تا تحت مربی گری نویسنده‌های بزرگ کشور، تبدیل به یک نویسنده خوب شوند.

فلاح هاشمی اظهار داشت: مسئله بعدی بحث روایت ایرانی است که این نویسنده‌های نوقلم و حتی نویسنده‌هایی که نام آشنا هستند و آثاری که از آنها برای انتشار دریافت می‌شود، باید در فضای روایت ایرانی باشد؛ روایت ایرانی که ما الان بیش از یک سال است که در قالب فصلنامه روایت ایرانی به آن می‌پردازیم و چند کتاب ارزشمند پژوهشی هم در این راستا چاپ کردیم تا آنهایی که می‌خواهند بدانند که اصلاً روایت ایرانی چیست وکارکردش چگونه است می‌توانند با مطالعه این آثاربه این اندیشه نزدیک بشوند.

وی افزود: در واقع ما در نشر صاد داستان‌ها را هدایت می‌کنیم به سمت روایت ایرانی که بر اساس مضامین الهی و فرهنگی ایران و اسلام، شکل بگیرد و بتوانیم مثل قرون گذشته در ادبیات حرفی برای گفتن داشته باشیم و با لحن و بیان و قالب و فرم، ادبیات قابل توجهی تولید کنیم.

مدیرعامل نشر صاد درباره چالش‌های این نشر هم اظهار داشت: ما به تازگی به فضای چاپ کاغذی ورود کردیم. قبلاً بنا و تاکید نشر صاد بر انتشار آثار به صورت الکترونیک بود و چاپ کاغذی جایگاهی نداشت اما الان تمرکزمان روی چاپ کاغذی است؛ در عین حال چاپ الکترونیک هم خواهیم داشت. ضمن اینکه آثار فاخر و پرمخاطب‌تر خود را هم به صورت صوتی منتشر خواهیم کرد.

هاشمی درباره مدرسه داستانی نشر صاد هم گفت: پارسال مدرسه داستان تأسیس شد که در واقع برای خودنویسی‌هایی بود که قبلاً کتابی از آنها چاپ شده و در مرحله بالاترحرفه‌ای‌تری قرار می‌گیرند واین طرح‌ها زیر نظرمربیان و نویسندگان کارکشته‌ترتبدیل به یک رمان ارزشمند می‌شوند. این طرح از سال گذشته شروع و در مراحل پایانی‌اش هستیم و من امیدوارم که به انتشار آثار قابل اعتنایی منجر شود.

وی افزود: از چالش‌های دیگر ما بحث بودجه است که خیلی کم در نظر گرفته شده و ما باید حتماً به سودآوری مستقلی برسیم تا بتوانیم نواقصی که درقسمت مالی داریم جبران کنیم تا فضای تبلیغاتی خوبی هم داشته باشیم. با اینکه در فضای مجازی فعال هستیم ولی هنوز خیلی کار داریم تا آثار انتشارات ما به نحو احسن دیده شوند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • آسترازنکا واکسن کرونای خود را از بازار جمع می‌کند
  • درخواست بیش از ۳۰ سازمان مردم نهاد انگلیسی برای توقف توحش در رفح
  • چگونه از کلاس خصوصی زبان انگلیسی نتیجه بگیریم؟
  • آسیب مغزی و فلج جوان انگلیسی در پی مصرف گاز خنده
  • تمرکز نشر صاد بر انتشار داستان‌هایی با روایت ایرانی است
  • آیلتس چیست؟
  • محمد علی علومی شاهنامه‌پژوه بمی درگذشت
  • فراهم کردن قابلیت ارائه خدمات سفر و گردشگری به زبان انگلیسی در شهر اصفهان
  • گزینه ایده‌آل بایرن مونیخ زیر آفتاب میامی!
  • میزبانی سلماس از جشنواره بین المللی شعر رضوی ترکی